پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

آخرین روزهای اسفند 92

نوروز پيام آو مهر است كه مرا واميدارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را ياد بگيرم چیزی تا نوروز نمونده نفسم همۀ وسایل سفره هفت سین رو خریدیم و چیزی جا نزاشتیم. سفره با هفتا سینهاش خودنمایی میکنه و ماهی سرخ رنگ عین بچه ها ی شیطون با دهنش شکلک درمیاره. آینه و قرآن  هم هستن تا به ما توی این خونه بفهمونن که هنوزم عید هست، هنوزم زندگی جاریست. و ما زنده ایم و مستحق شادی و شاد بودن. خونه از تمیزی برق میزنه بالاخره کارهامون تموم شد. خونه تکونی امسالمون با وجود تو که با اون دستهای ناز و کوچولوت حسابی کمکم کردی رنگ و بوی دیگه ای داشت. همه جا بوی تورو میده، هر گوشۀ خونه رو نگاه میکنم یکی از وسایل و اسباب بازیهای تو اونجا هست. ...
27 اسفند 1392

باز هم 23 اسفند باز هم تولد من

اسفند 64 تا اسفند 92.... در زمستانِ رو به بهارِ،واپسین روزهای اسفند ماه، روزی خوب مادرم مرا به دنیا آورد ، من متولد شدم هم زمان با تبلور اولين قطره ی اشک... باری دیگر زمستان  آ مدو شوق مرا دو چندان کرد روز میلاد من روزی که کوچه های دلم را دوباره لبریز از خاطره کرد. اکنون من هستم و این هوای سرد زمستانی   روز بودن من و این همه دلتنگی گاهی چقدر دلم تنگ میشود برای دنیای من و خاطرات گرم کودکی ام....   من توی بغل خواهر گلم و برادر عزیزم   امروز دیگه روز و شب تولد برام معنای تلاش برای تازه شدن و تازه بودن داره و یا...
24 اسفند 1392

کوچک رویایی من،همدم تنهایی من

٣ سال و ١ ماه و ٦روز...       روزهای ساده ولی پر از هیاهویی رو طی میکنیم . روز و شبهای برفی و سرد ٬ گرمای مطبوع خونه .... زمستان زیبا با اون سرمای دلچسبش و منظره های فوق العاده طبیعت . ولی در حالیکه خوشحال از اینهمه زیبایی بودیم ، ویروسها به سراغت اومدن و حسابی روز و شب زمستونی ما دگرگون شد. چند روزی مریض بودی و خونه پر شور و پر سر و صدای همیشگی ما تبدیل شده بود به خونۀ غمها. و پسر شیرین زبون و پر تحرک من اسیر بیماری شده بود . و برای پدر و مادر هیچ چیز غم انگیز تر از دیدن دسته گلشون در بستر بیماری نیست. تا اینکه به لطف خدای مهربون کمی به...
21 بهمن 1392
1